فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۶۸: تا مرا عشق تو با دیوانگان زنجیر کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا مرا عشق تو با دیوانگان زنجیر کرد فارغم از خدمت استاد و جور پیر کرد آب حیوان در لب لعل تو و ما خشک لب حسرت آن لب مرا از جان شیرین سیر کرد روز اول بر وصالت دل نمی بایست بست کار چون از دست رفت کی میتوان تدبیر کرد من ندانستم که خونریز است عشقت های های بهر قتل من قضا دیدی چها تدبیر کرد عاقبت صبح وصال دوست رو خواهد نمود گرچه این شام فراق او مرا دلگیر کرد دو بدم آید نسیمی آورد بوئی ز دوست اهل دلرا، اهل دل اینرا چنین تقریر کرد یک نشانهای وصالش میرسد هر دم بدل این نشانها پای دل در حلقهٔ زنجیر کرد روز وصل او نیابم جز بآه نیم شب عاشقانرا رهنمائی نالهٔ شبگیر کرد گفت هان رو می نمایم جان فشان ای فیض نیز زین بشارت جان فشاندم من ولی او دیر کرد فیض کاشانی