فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۴۴: گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است گفتا بدل رهی نیست این خانه در ندارد گفتم تو گوی خوبی از دلبران ربودی گفتا که مادر دهر چون من پسر ندارد گفتم که بر فلک هست خورشید و ماه تابان گفتا که همچو روئی شمس و قمر ندارد گفتم رهی بکویت بنمای اهل دل را گفتا که راه عشقست راهی دگر ندارد گفتم که از غم تو تا چند زار نالم گفتا که در دل ما زاری اثر ندارد گفتم که فیض در عشق از خویش بیخبر شد گفتا کسیست عاشق کز خود خبر ندارد فیض کاشانی