فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۴۳: دل من بیاد جانان ز جهان خبر ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل من بیاد جانان ز جهان خبر ندارد سر من بغیر مستی هنری دیگر ندارد هنر دگر نباشد بر ما بغیر مستی نبود هنر جز آنرا که ز خود خبر ندارد کند آنکه عیب مستان نچشیده ذوق مستی خودش او تمام عیب است و یکی هنر ندارد ز ره ملامت آئی و گر از در نصیحت چه کنی بمست عشقی که در او اثر ندارد تو که زاهدی بپرهیز تو که عابدی سحرخیز سر من مدام مست و شب من سحر ندارد من و باز عشق و رندی که درین خرابهٔ دل همه علم و زهد کشتیم و یکی ثمر ندارد دل ماست شاد و خرم بهر آنچه میکند دوست غم آن نمیخورد فیض که دعا اثر ندارد فیض کاشانی