فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۳۲: بر دل و جان رواست درد در سروتن چراست درد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر دل و جان رواست درد در سروتن چراست درد تا که رسد ز تن بجان تا نپرد تمام مرد میرسد از بدن بجان میکشد این بسوی آن گر بتنست و گر بجان هر چه بود سزاست درد مغز ز پوست میکشد هر دو بدوست میکشد مرد چو گرم درد شد شد دلش از دو کون سرد درد دواست مرد را مرد دواست درد را رد بود آنکه نبودش بیگه و گاه رنج و درد درد بود غذای روح مایهٔ شادی و فتوح هر که بدرد گشت جفت شد ز غم زمانه فرد علت و سقم آب و گل هست شفای جان و دل سرخی روی جان بود روی تنت چو گشت زرد کرد تن و سوار جان این شده پردهٔ بر آن در طلب سوار تاز یاوه مگرد گرد گرد درد چو در تو نیست هیچ بیهده در سخن مپیچ گرم سخن شدی تو فیض هست سخن ولیک سرد فیض کاشانی