فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۸۴: بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت گرچه دل از پادرآمد در ره عشقش ولی اندرین ره میتوان درخاک و خون غلطید و رفت بر سربالینم آمد گفتمش یکدم بایست تا که جان بر پایت افشانم زمن نشنید و رفت جان بلب آمد زیاد آن لبم لیکن گرفت از خیالش بوسهٔ دل جان نو بخشید و رفت اینجهان جای اقامت نیست جای عبرتست زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت فیض آمد تا زوصل دوست یابد کام جان یکنظر نادیده رویش جان و دل بخشید ورفت فیض کاشانی