فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۵: هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها افکند تن اثقالها بگشود جانرا بالها افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین گشتند مست اینچنین انداختند احمالها بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها گفت این زمین اخبارها وحی آمدش در کارها از ربک اوحی لها کرد او عیان احوالها درامتزاج جسم و جان کردند حکمتها نهان کشتند در تن تخم جان تا بر دهد اعمالها تن را حیاه از جان بود جان زنده از جانان بود جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها ابدان زجان عمران شود وز رفتنش ویران شود جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان افتاد شوری در جهان زین حلّ و زین ترحالها پرشد دل فیض از انین زان میکند چندان چنین تا از دلش چون از زمین بیرون فتد اثقالها فیض کاشانی