سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۶۱۱: بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی به جولان و خرامیدن در آمد سرو بستانی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی به هر کویی پری رویی به چوگان می زند گویی تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم به چوگانم نمی افتد چنین گوی زنخدانی بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آن گه که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم که حیران باز می مانم چه داند گفت حیرانی وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی سعدی شیرازی