فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴: هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد آشنایان در پی گنجینه های عمرها هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانهٔ هر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنا بحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذرد میزند بر دل بگد چون آشنا کرد آشنا خویش میخواهد نباشد خویش بر روی زمین تا بریزد روزی آن بر سر این از سما چون سلامی می کند سنگیست بر دل میخورد بی سلام ار بگذرد بر جان خلد زان خارها راحتی مر آشنا را زآشنائی کم رسد نیست راضی آشنائی از سلوک آشنا شکوه کم کن فیض از یاران ودر خودکن نظر تا چگونه میکنی در بحر دلها آشنا گر زمن پرسی زخویش و آشنا بیگانه شو با خدای خویش میباش آشنا و آشنا فیض کاشانی