واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۳: ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد سخن گر بر زبان یک نقطه افزاید زیان گردد امانت دار حرف خود، مگردان ساده لوحان را نفس در خانه آیینه، نتواند نهان گردد چنان جمعیت خاطر بود در عالم وحدت که تنهایی درین ره، میتواند کاروان گردد چنانم گشته دامنگیر، ذوق گوشه عزلت که نتواند بحرف سیر فردوسم زبان گردد ز تندی برندارد دست بدخو، بعد مردن هم ز نفرین گر شود سنگ سیه، سنگ فسان گردد شود بی صبر، زود از تنگی احوال فریادی نفس تا پا نهد در تنگنای نی، فغان گردد بود همراهی افتادگان بر دست و پاداران مدار آسیا از پهلوی آب روان گردد ز بس بر طاق دلها نیست جا بالانشینان را از ایشان صدر مجلس در نظرها آستان گردد خدنگ آه واعظ از دل سختش به سنگ آمد نگاه عجز میخواهد باو خاطر نشان گردد واعظ قزوینی