کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۵۴۰: قربان آن بناگوش، وان برق گوشواره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قربان آن بناگوش، وان برق گوشواره با هم چه خوش نمایند آن صبح و این ستاره مائیم و کهنه دلقی دلگیر از دو عالم سر چون جرس کشیده در جیب پاره پاره چون کار رفت از دست، گیرد سپهر دستت دریا غریق مرده، افکنده بر کناره روز از برم چو رفتی شب آمدی بخوابم اینست اگر کسی را، عمری بود دوباره روشندلان ندارند دلبستگی بفرزند بر شعله سهل باشد مهجوری شراره آن نشئه ایکه بخشد بگذشتن از دو عالم در کیش میکشان چیست یک مستی گذاره با چرخ سرفرازی نتوان ز پیش بردن جائیکه سقف پست است نتوان شدن سواره همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو آگاه و مست غفلت پر شغل و هیچکاره کلیم کاشانی