کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۵۰۸: هر دم مشو سوار به عزم شکار من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر دم مشو سوار به عزم شکار من آتش مزن بخانه زین شهسوار من کوتاه گشت از همه جا رشته امید از بسکه روزگار گره زد بکار من پژمرده گشت گلشن عیشم چنانکه نیست یک گل درو که خنده زند بر بهار من شد سینه چاک و سوزن مژگان تو دمی چون رشته سرشک نیاید بکار من صحرا کنون خوشست که از فیض گریه ام روییده سبزه چون مژه آبدار من زنگار گیرد آینه گر در بغل نهم از بس مکدرست دل پر غبار من آئینه ایست جام و تو حیران خویشتن ساغر از آن ز کف ننهی میگسار من خم گر چه سالها به فلاطون نشسته است دور از لبت نکرد علاج خمار من گرم است بسکه تربتم از سوز دل کلیم شمع از دو سر گداخته شد بر مزار من کلیم کاشانی