کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۴۳: زحرف شکوه ایام لب چنان بستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زحرف شکوه ایام لب چنان بستم که گر بنزد طبیب آمدم زبان بستم سیاهی شب آنزلف رنگ بست نبود که من در آن شکن طره آشیان بستم بکف عنان دو طوفان نگاه نتوان داشت چو راه گریه گشادم در فغان بستم نه همتست غم چشم خویش دارم گر نظر زدیدن این تیره خاکدان بستم خوشست درخور قدرت بلندپروازی وگرنه منهم احرام آسمان بستم جهان تنگ بسان دهان او هیچست ز شوق اوست اگر دل باینجهان بستم کسی طلسم سلامت نبسته است چو من زحرف نیک و بد مردمان زبان بستم نبودمور در افتادگی کمر بسته بخاکساری روزیکه من میان بستم شکسته بندم و آئین تازه ای دارم بسان قرعه شکستن بر استخوان بستم شدم ز بوسه آن خاک آستان محروم کلیم تا ز فغان خواب پاسبان بستم کلیم کاشانی