کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۳۸: تا زخواب مستی غفلت سری برداشتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا زخواب مستی غفلت سری برداشتم چون حباب از سر نهادم هر چه در سر داشتم کس چو من ازمزرع امید حاصل برنداشت کاشتم تخم هوسها را و دل برداشتم در بیابان طلب از ننگ واپس ماندگی خاطری آشفته تر ازگرد لشکر داشتم بلبلم وز غنچه نشکفته کس نشناسدم صد بهار آمد که من سر در ته برداشتم اقتضای وقت بین کز دور ساغر می کنم شکوه ها کاول ز بد گردی اختر داشتم کس نمی فهمد زبان شکوه خونین دلان من گرفتم غنچه سان دست از دهن برداشتم حال خویش از دیگران پرسم، نمی دانم که دوش اخگر اندر خوابگه یا گل ببستر داشتم از نظام کارم ار ایام عاجز شد چه عیب رشته کوته بود و من صد سحر گوهر داشتم تا باکسیر غم او آشنا بودم کلیم صرفه در عزلت بسان کیمیاگر داشتم کلیم کاشانی