کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۶۰: چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود که پشت و رو زخدنگ جفا نشان نبود چو چشم فتنه گر خویش نگذرد نفسی که آن جفا جو در خانه کمان نبود زفیض دیده پاکم ز آب محرم تر بگلشنی که درو راه باغبان نبود نشان گرمروان ره طلب اینست که گرد نیز بدنبال کاروان نبود زبخت پست، من آن بلبلم که پروازش اگر بلند شود تا بآشیان نبود بهیچ جا سخن از بیوفائیش نگذشت که خون ز دیده داغ وفا، روان نبود اگر زخلق نهفتیم راز عشق چه سود گر آتشست نهان سوختن نهان نبود سرا تهی چو ز سامان شود ز امن پرست برای خانه به از فقر پاسبان نبود بصرفه باده خریدن زیان خویشتن است که می بکس ندهد نشئه گر گران نبود کلیم سبحه آنزلف اگر بدست آید بغیر شکر فلک ورد بر زبان نبود کلیم کاشانی