کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۵۹: چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود شکفتگیش گل کینه نهانی بود ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی اگر چه عمری در شهد زندگانی بود بگرد میکده ها گردم و نمی یابم از آن شراب که در ساغر جوانی بود مرا ز کار جهان بیخبر که می گوید؟ گذشتن از همه کاری ز کاردانی بود ز گلستان تمنا نداشتم رنگی بغیر ازین که گل اشک ارغوانی بود خیال آن لب خندان بخاطر غمگین بسان آب بقا در سرای فانی بود دل این جفا که ز بیداد روزگار کشید ستم نبود مکافات سخت جانی بود بکیش هر که درافتادگی سر آمد گشت فتادن از همه کس شرط پهلوانی بود کلیم رنجش یار بهانه جو از ما عبث نبود تلافی سرگرانی بود کلیم کاشانی