کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۴۰: کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند پا اگر فرسود شاید دستگیر تن شود همچو نقش بوسه در یک آستان مأوا کند سود سودای نمک ما را سوی کشمیر برد اعتباری بخت شور آنجا مگر پیدا کند دوستان نازک مزاج و ما بسی نازک دماغ چون کسی اوقات صرف پاس خاطرها کند در دلی گر ره نداریم آنهم از تقصیر ماست کس باین سرگشتگی در خاطری چون جا کند در قدم گلزار دارد ره نورد راه شوق می زند بر سر اگر خاری برون از پا کند سیل را در ره مقام از اختیار خویش نیست مهلتی باید که سد راه را صحرا کند گر ببزمت دیر می آید کلیم از صبر نیست موسمی باید که کس آهنگ این دریا کند کلیم کاشانی