کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۰۰: چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند خاک ارباب ریا را ز رواج باطل روزگار آورد و سبحه زهاد کند صاحب حوصله دل سوختگان می باشند کس ندیدست که شمعی گله از باد کند دختر رز که فلک داد بخونش فتوی بیش ازین نیست گناهش که دلی شاد کند گر دل این مخزن کینه است که مردم دارند هر که یکدل شکند کعبه ای آباد کند سوی شمع آن بت خود کام نبیند هرگز که مباد از جگر سوختگان یاد کند دست مشاطه برخسار عروسان نکند آنچه با چهره کس سیلی استاد کند پیش خواری زوطن دیده نباشد بیجا دجله گر سعی بویرانی بغداد کند چه کند کاوش او با دل چون موم کلیم مژه ات کاینه را شانه فولاد کند کلیم کاشانی