کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۴۹: خصم گو ایمن نشین گر دست ما بالا شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خصم گو ایمن نشین گر دست ما بالا شود تیشه بر پا می زنیم آندم که دست از ما شود غنچه دلتنگیم یارب که هرگز نشکفد جای غم پیدا شود گاهی که خاطر وا شود صبر را خاصیت عمرست گوئی کاین متاع چون زکس گم شد نمی باید دگر پیدا شود بخت سنگین دل طلسمی بسته کز تأثیر آن باده دایم در شکست شیشه ام خارا شود گنج مطلب نیست گر دیوانه شد ویرانه جوی بهر کامی نیست گر دل مایل دنیا شود دیده ام چیزی نمی چیند بغیر از نقش دوست گر بطوبی بنگرد حیران آن بالا شود رشته طول امل را گر تو کوته می کنی جهد کن تا نارسا زاندیشه فردا شود این نمک دارد که خون از دل گدائی می کند دیده ام کو عارش از همچشمی دریا شود چشم پوشیدن زنیک و بد کمال بینش است دیده تا بینا شود باید که نابینا شود کسب خاموشی کلیم از کاملی کن زینهار باید استادت درین فن صورت دیبا شود کلیم کاشانی