نصیر جهرمی
مثنوی پیر و جوان
آغاز مثنوی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شبی با نوجوانی گفت پیری کهن دردی کشی صافی ضمیری چو خم صاحبدلی روشن روانی در این دیر کهن پیر مغانی که باد نوبهار و ابر آزار شنیدم خیمه زد بر طرف گلزار به هر گلبن هزاری ساز برداشت به هر سروی تذور آواز برداشت صلای یوسف گل شد جهانگیر زلیخای جوان شد عالم پیر مشو غافل که ایام بهار است سراسر کوه و صحرا لاله زار است فرح بخش از طراوت طرف باغ است نشاط افزا فضای دست و راغ است فلک را خیمه سیما بی اساس است عروس خاک زنگاری لباس است جهان رشک نگارستان چین است صبا را مشک چین در آستین است زمان عیسی دم و عنبر سرشت است زمین مینو وش از اردیبهشت است چو می باران نیسان خوشگوار است قدح در دست ابر نو بهار است شراب فیض در مینای ابر است پیاپی رشحه صهبای ابر است گلستان خوش چو روی باده نوش است چمن دلکش چو کوی میفروش است رخ گل را عکس روی یار است هوا مشاطه آب آیینه دار است پریشان زلف سنبل از نسیم است نسیم از بوی او عنبر شمیم است بنفشه بر کنار جویباران چو خط گرد رخ سیمین عذران قد سرو سهی بر طرف گلزار دهد یاد از نهال قامت یار صنوبر چون جوانان دوش بر دوش سمن چون دلبران سیمین بناگوش چو آب خضر بخشد عمر جاوید دمی آسودگی در سایه بید سحر نرگس خمار آلوده خیزد شکر خند از دهان غنچه ریزد چو مستان ارغوان را دست ایام شراب ارغوانی کرده در جام فروزان لاله همچون روی مستان شقایق چو عذار می پرستان سحرگاهان نسیم آهسته خیزد چنان کز برگ گل شبنم نریزد بجنباند چنان آیینه آب کزان جنبش نیفتد عکس در تاب چمن را ابر آزاری نوازد ببارانی که خاکش گل نسازد ترشح های ابر از هر کناری بود چندان که بنشیند غباری نقاب افکند باد از چهره ی گل گرفته شور در شوریده بلبل دل شوریدگان را برده از دست پریشان ناله های قمری مست چو دست میفروش از غنچه تاک می گلگون چکد بر سبزه خاک بسیر گل ز هر سو گلعذاران پریشان مو چو ابر نوبهاران چمان در هر چمن بالنده سروی خرامان هر طرف زیبا تذروی پری پیکر بتان چو سرو همدوش همه چون گل پرند و پرنیان پوش گرفته هر گلی در هر کناری بپای گلبنی دست هزاری همه در باغ جان زیبا نهالان همه در راغ دل رعنا غزالان همه سحر آفرین در خوش بیانی همه جادو زبان در همزبانی همه آگه ز طرز دلربایی همه زود آشنا در آشنایی همه از تاب می افروخته گل خمارین نگرس و آشفته سنبل سهی بالا جوانان سمنبر چو غلمان بهشتی روح پرور همه بر گرد گل سنبل دمیده همه مشکین رقم بر مه کشیده همه بر تخت خوبی تاجداران در اقلیم نکویی شهریاران همه سر خوش ز جام ارغوانی همه جویایی عیش و کامرانی همه چون شاخ گل پیمانه در دست تماشایی خراب و باغبان مست کنون کاندر سر هر کس هواییست به هر شاخی ز هر مرغی نواییست مبارک عیدی و خوش روزگاریست خجسته فصلی و خرم بهاریست قدح در دست مستان بر لب جوست کف ساقی ز مینا رشک مینوست که گفتت در چنین فصل غمین باش چو من تنها نشین خلوت گزین باش مرا با آنکه وقت از من گذشته است چو شام هجر روزم تیره گشته است اگر پیرانه سر بودی دماغی دماغ از باده می شستم بباغی ولی پیری چنانم برده از کار که نشناسم می از خون و گل از خار ترا امروز نوروز جوانی است زمان عیش و وقت کامرانی است به پیران کهن غم سازگار است تو شادی کن ترا باغم چه کار است زمان خوشدلی تنگ است دریاب شتاب عمر بین در عیش بشتاب بساط از خانه بیرون ده که وقتست قدم بر طرف هامون نه که وقتست چمن پیرایی دست صبا بین صبا را در چمن صنعت نما بین گزین هم صحبتی روشن روانی خردمندی ظریفی نکته دانی جهان پیموده ی آگه زکاری ز غم فرسوده ی کامل عیاری ز جزو آشنایی نکته دانی رموز عشق را روشن بیانی چو من در دوستی صاحب وفایی ز کین بیگانه با مهر آشنایی که در پای دلش ازگلعذاری بود خاری دامن گیر خاری ز خود رایی جفایی دیده باشد جفا از بی وفایی دیده باشد شب هجرش جگر خون کرده باشد سرشک اش چهره گلگون کرده باشد دلش را خورده باشد شیشه بر سنگ رخ از غم کرده باشد کهربا رنگ ره کوی بتی پیموده باشد سری بر خاک پایی سوده باشد برخساری نگاهی کرده باشد بدل دزدیده آهی کرده باشد کهن صحرا نورد وادی عشق در آن وادی رفیقش هادی عشق ز همرازیش جان را بهرور کن به همراهیش بر هر سو گذر کن گهی در دامن دشتی روان شو گهی بر کشته ی دامن کشان شو نسیم آسا گهی بر سبزه بگذر گهی بر گل گهی بر لاله بنگر گهی سوی سمن گه یاسمن بین بهر جا روی یار خویشتن بین گهی بشنو پیام آشنایی ز نالان مرغک داستان سرایی گهی با دوستان بنشین و یاران گهی خوش بگذران با گلعذاران گهی پنهان به امید نگاهی سر ره گیر بر مژگان سیاهی گهی با همزبانان همزبان شو گهی با مهربانان مهربان شود تمتع جوی هر جا بیدرنگی ز هر گل بوی از هر لاله رنگی بروز ابر در باغی وطن کن چو گلبن تکیه بر سر سو چمن کن به آهنگ تذروان خوش آواز ببانگ بلبلان نغمه پرداز چو نرگس بر لب جویی قدح گیر چو شاخ گل ز گلرویی فرح گیر دل از کف ده عوض بستان ز ساقی میی کزلعل ساقی مانده باقی که این می چاره افسردگان است روان بخش دل از غم مردگان است بهار عمر را وقت آنقدر نیست چو فصل گل دو روزی بیشتر نیست بهوش ار باشی از غم خسته باشی بمستی کوش کز غم رسته باشی چو گفت این پند پیر از مهربانی لبش خاموش گشت از در فشانی نصیر جهرمی