کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۹۴: دل زجا رفت، از پی آنسرو قامت می رود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل زجا رفت، از پی آنسرو قامت می رود می پرد چشمم باستقبال حیرت می رود کس بذوق خویش ترک خانمان خود نکرد خونم از بیداد مرهم از جراحت می رود تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت عید ما دایم بقربان مصیبت می رود گر بحشر از جور مه رویان شکایت سر کنم رنگ از رخسار خورشید قیامت می رود زندگی چون تلخ گردد بیدلان پردل شوند مرگ چون راحت شود قدر شجاعت می رود در ره عشقت که آتش خون و خاکش آتشست می روم سر در هوا تا پای جرأت می رود هیچ چیز از ما پسند خاطر خوبان نشد حیرتی دارم که چون هوشم بغارت می رود معصیت کز خاکیان خیزد غباری بیش نیست گر رود گردی چه از باران رحمت می رود توشه تحسین باران همره او کن کلیم این اینجا نمی ماند بغربت می رود کلیم کاشانی