کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۹۱: پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت باریک بینیت چو ز پهلوی عینک است باید ز فکر دلبر لاغر میان گذشت وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت در راه عشق گریه متاع اثر نداشت صد بار از کنار من این کاروان گذشت از دستبرد حسن تو بر لشکر بهار یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت حب الوطن نگر که ز گل چشم بسته ایم نتوان ولی ز مشت خس آشیان گذشت طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی یا همتی که از سر عالم توان گذشت مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود آن سر که خاک شد به ره از آسمان گذشت در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست در قید نام ماند اگر از نشان گذشت بی دیده راه گر نتوان رفت پس چرا چشم از جهان چو بستی از او می توان گذشت بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت کلیم کاشانی