کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۷۹: یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند گر صید دل مرا بود یک کمان بسست دل زان تست بر سر جان گر سخن بود قسمت کنیم با تو مرا نیم جان بسست گمراه آنکه پیرو ارباب عادتست خضر ره تو ماند ازین کاروان بسست با دهر جنگ، شیشه بسنگ آزمودنست با روزگار صلح کن، این امتحان بسست گر نیک بنگریم غبار وجود ما از بهر چشم بستن این خاکدان بسست در پیش سر فکندن نرگس اشاره ایست یعنی دگر نظاره این بوستان بسست بند دگر بپای دلت از وطن منه بیرون نرفتن از قفس آشیان بسست خواهد گسیخت رشته طاقت ز پیچ و تاب دیگر کلیم آرزوی آن میان بسست کلیم کاشانی