کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۶۹: عارف که جا بجز سر کوی فنا نساخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عارف که جا بجز سر کوی فنا نساخت جائیکه سیل راه ندارد سرا نساخت افلاک را بفکر من انداخت وصل او کم بخت را سعادت بال هما نساخت در ملک زندگی دل بیشور عشق نیست آری بدهر کس جرس بیصدا نساخت زان کوی پا کشیدم و رفتم ز یاد او داروی ناگوار صبوری مرا نساخت عاشق که چشم حسرت او وقف آن لبست تا داشت دسترس بنمک توتیا نساخت دانی کرا ز شیردلان، مرد گفته اند آنرا که تنگدستی، بیدست و پا نساخت گفتم که دل بدست من آمد زترک عشق دل کز تو شد جدا بمن بینوا نساخت شمشیر امتیاز جهان را برش نماند یک جوهری درو خزف از هم جدا نساخت در روزگار تنگدلی عام شد کلیم زانسان که شمع در دل فانوس جا نساخت کلیم کاشانی