کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴: بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را گریه گرفت در حنا پنجه آفتاب را تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم بیشترست حرص می زند تنگ شراب را بسکه زتیره روز من دهر گرفته تیرگی شب پره تنگ در بغل می کند آفتاب را سوخته کشت آرزو بسکه زبرق هجر او سایه گر افکند بر او خشک کند سحاب را دل چو فریب او خورد، صبر و خرد چه می کند بدرقه چاره کی کند رهزنی سراب را بسکه زننگ بخت من گشته بطبعها گران منع برادری کند مرگ زعار خواب را دم بشماره چون فتد، در دم واپسین دلا قدر بدانی آنزمان ناله بیحساب را سلسله تا به سلسله، موی بموی تا میان دست بدست می دهد زلف تو پیچ و تاب را گریه بحال دل کلیم اینهمه از چه می کنی اشگ مریز اینقدر شور مکن کباب را کلیم کاشانی