سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۴۴۰: کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم دوش می گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد می نداند که گرم سر برود دست نشویم سعدی شیرازی