سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۴۲۶: دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد به امید دمی با دوست وان دم هم نمی بینم سعدی شیرازی