سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۴۱۴: اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم دلم صد بار می گوید که چشم از فتنه بر هم نه دگر ره دیده می افتد بر آن بالای فتانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم به دریایی درافتادم که پایانش نمی بینم کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی دانم فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی شب هجرم چه می پرسی که روز وصل حیرانم شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان ماند به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز می آید به معنی از گلستانم سعدی شیرازی