سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۸۵: یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم ندانم این شب قدر است یا ستاره روز تویی برابر من یا خیال در نظرم خوشا هوای گلستان و خواب در بستان اگر نبودی تشویش بلبل سحرم بدین دو دیده که امشب تو را همی بینم دریغ باشد فردا که دیگری نگرم روان تشنه برآساید از وجود فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم چو می ندیدمت از شوق بی خبر بودم کنون که با تو نشستم ز ذوق بی خبرم سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم سعدی شیرازی