سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۶۹: چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی گل سرخ شرم دارد که چرا همی شکفتم چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی همه خاک های شیراز به دیدگان برفتم دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم نشنیده ای که فرهاد چگونه سنگ سفتی نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم سعدی شیرازی