سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه هر کرا آن نور هست که فرشتگان را بود طین آدم او را از اسب نیفکند و نور خدا را در آدم بیند، بلکه هر که کاملتر باشد در سنگ و کاه و چوب و در همه اشیاء و ذرات خدای تعالی را بیند چنانکه ابایزید بسطامی رحمه اللّه دید و فرمود که ما رأیت شیئاً الا ورأیت اللّه فیه، و در تقریر آنکه حق تعالی اولیا را بر اسراری مطلع کرده است که اگر شمۀ ظاهر کنند نه آسمان ماند و نه زمین، الا محال است که ایشان نیز پیدا کنند زیرا حق تعالی اگر ایشان را امین ندیدی خز این اسرار را بدیشان نسپردی مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز میفرماید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
«بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن هر که او کامل است در ره دین نور آدم برش شود تابان بلکه در سنگ و چوب و در که و کاه نی که شه بایزید در همه چیز در کمین برگ کاه آن آگاه نیست خالی جهان زحضرت هو لیک آن کش گرفته است مشام بود از هر دو بوی بیخبر او آب در وی وز آب بی بهره گر بگویم درون حکمش چیز خصم او باشم اندر آن گفتن آن که دانست این کجا گوید سر حق اولیا نهان دارند زانکه جمله امین اسرارند گر نمایند سر بخلق عیان همه هستی نهند رو بعدم نور حق اند منگر اندر جسم سر حق اند جمله هش میدار گفت با من خدا که هر که ترا ما یکیم و دوی نمیگنجد تو نئی در میان همه مائیم هر که زد بر تو دان که بر مازد هر که او پیش تو بود مقبول بر لب بحر ما توئی مینا گرد مینا کسی شود گردان تا یکی کشتئی نکو جوید دو جهان بهم برآید سرشور و شر ندارم» نفتد در غلط از آب و ز طین نبود هیچ سر ازو پنهان جز خدا را نبیند آن آگاه دید حق را چو داشت آن تمییز چون نظر کرد نیک دید اللّه هیچ دیدی جدا از گلشن بو بر او چه کمیز و عنبر خام همچو جوبی نصیب و آب در او شرح این گر کنم درد زهره نیست گردم من و دو عالم نیز زند آتش درون روح وبدن دایم از جان رضای حق جوید پیش اغیار بر زبان نارند خازنان گزین جبار اند دود اندر زمان جهان ویران بی خلافی نه بیش ماند و نه کم سوی معنی رو و گذر از اسم گر نئی کر ز من شنو اسرار نشنود خاین است در دو سرا جان تو دائماً زما جنبد هر دمی از تو روی بنمائیم رد تو پیش ما بود هم رد پیش ما هم یقین شود مقبول هیچ مینا نشد ز بحر جدا که بود قصد بحرش از دل و جان کاندران بحر بی خطر پوید سلطان ولد