سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۲۶۷: سروبالایی به صحرا میرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سروبالایی به صحرا می رود رفتنش بین تا چه زیبا می رود تا کدامین باغ از او خرمترست کاو به رامش کردن آنجا می رود می رود در راه و در اجزای خاک مرده می گوید مسیحا می رود این چنین بیخود نرفتی سنگدل گر بدانستی چه بر ما می رود اهل دل را گو نگه دارید چشم کان پری پیکر به یغما می رود هر که را در شهر دید از مرد و زن دل ربود اکنون به صحرا می رود آفتاب و سرو غیرت می برند کآفتابی سروبالا می رود باغ را چندان بساط افکنده اند کآدمی بر فرش دیبا می رود عقل را با عشق زور پنجه نیست کار مسکین از مدارا می رود سعدیا دل در سرش کردی و رفت بلکه جانش نیز در پا می رود سعدی شیرازی