اهلی شیرازی
شمع و پروانه
بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو نور از جستجو یک لحظه ننشست رسید آخر بدان پروانه مست چنان دیدش که بود از چشم مردم به چشم مردمان چشم خود گم اگر گویم خیالی مینمودی خیال من بود کان هم نبودی فتاده بالها در هم کشید ورق برهم زده گشته جریده چنانش سوز داغ از سر گذشته که خاک از سایه او داغ گشته تنش چون مردمان دیده خویش ز غم در عین زاری با دل ریش نظر چو باز گرد آن نور را دید به مهر شمع او را گرم پرسید ز عین مردمی چون پیش خواندش روان بر دیده روشن نشاندش چو شمعش رشته های جان برآشفت بنور از شوق نور چشم خود گفت که ای از لطف، چشم روشن من چراغ عمر من گشت از تو روشن تویی چشم مرا آن روشنایی که افروزی چراغ آشنایی بگو با من حدیث شمع روشن که باری از فراقش سوختم من بگو چون است و باوی همنفس کیست مرا حال اینچنین شد حال او چیست زبان بگشاد نور و راز گفتش حکایت ها یکایک باز گفتش خبر از سوز داغ و زاریش گفت پس آنگه قصه بیماریش گفت به اول مژده شادی رساندش بآخر زهر دلتنگی چشاندش چو بشنید این سخن بسیار بگریست چو شمع از آتش دل زار بگریست ز شوق شمع داغ دل فزودش یکی صد گشت آن داغی که بودش بزاری گفتش ای نور دو دیده چراغ خاطر محنت کشیده ز شرح محنت آن شاه خوبان مرا آتش زدی در رشته جان چو غمگین کردیم غمخوار من شو شفا بخش دل بیمار من شو درین محنت کسم فریاد رس نیست و گر باشد کسی، غیر از تو کس نیست چو از لطف چراغم گشت روشن ندارم بعد ازین دستت ز دامن دری بروی من از لطف بگشای رهی بر کعبه مقصود بنمای اهلی شیرازی