اهلی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۵۴۳: چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد ناز ببین که بر پدر چشم پسر نمی فتد منتظرم ولی تو کی چشم بچشم من کنی کاین دو ستاره را بهم هیچ نظر نمی فتد چون تو ز در درآمدی باش که جان فدا کنم زانکه بجان ازین به ام کار دگر نمی فتد از کف ساقیی چو تو باده مستی این چنین سنگ بود نه آدمی هرکه بسر نمی فتد دام فسون نهاده ام در ره آرزو ولی صید مراد را بمن هیچ گذر نمی فتد همدم اهل راز شو بند قبای ناز را باز گشا که از میان راز بدر نمی فتد اهلی اگر برافکند خانه عمر سیل غم چون تو بعشق زنده یی نام تو بر نمی فتد اهلی شیرازی