صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۴۳۷: حاشا که زعاشق سخن کام برآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حاشا که زعاشق سخن کام برآید از سینه آتش نفس خام برآید بالیدن نخل تو ز پیوند دل ماست این سرو ز آغوش به اندام برآید بگذشت ز تلخی همه ایام نشاطم چون طفل یتیمی که به دشنام برآید یک چشم زدن چشم تو غایب ز نظر نیست آهو که گمان داشت چنین رام برآید شیران جهان گردن تسلیم گذارند از سلسله زلف تو چون نام برآید در فکر اثر باش که چون دور کند چرخ آوازه جمع از دهن جام برآید بااینهمه آتش که نهان در جگر اوست صائب که گمان داشت چنین خام برآید صائب تبریزی