صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۴۲۴: داغ از جگر سوختگان دیر برآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
داغ از جگر سوختگان دیر برآید خورشید ز مغرب به قیامت بدر آید در هرنظر آن چهره به رنگ دگر آید چون عاشق رخسار تو یکرنگ برآید آن چشم نه خوابی است که تعبیر توان کرد آن زلف شبی نیست به افسانه سرآید در هر شکنی دام تماشاست مهیا از زلف گرهگیر تو چون دل بدرآید از پرتو آن صبح بناگوش عجب نیست گرآب شود رنگ وز چشم گهرآید شد آب در گوش تو زان صبح بناگوش خشک از قدح شیر برون چون شکر آید از خود خبر آمدنش بیخبرم کرد ای وای اگر از در من بیخبر آید برسینه ما قدرشناسان جراحت تیری که خطا گشت فزون کارگر آید ذوقی که ز پیغام تو دل یافت نباید آن کس که عزیزش ز سفر بیخبر آید در عالم افسرده چو دلسوخته ای نیست از سنگ به امید چه بیرون شرر آید با صد دل بیغم چه کندیک دل محزون دیوانه محال است به اطفال برآید هر برگ درین باغ شود دامن پرسنگ روزی که مرا نخل تمنا به برآید چون لاله محال است شود شسته به باران رنگی که به رخسار به خون جگر آید روشن شود از نقش قدم شمع امیدش هر راهنوردی که مرا بر اثر آید باریک چو خط شد نگه موی شکافان تا آن دهن تنگ که را در نظر آید سوزد دل سنگ از ناله ناقوس صائب اگر از گوشه بتخانه برآید صائب تبریزی