صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۴۲۱: تامنزل من بادیه بیخبری بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تامنزل من بادیه بیخبری بود هر موج سرابم به نظر بال پری بود چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش باری که به دل بودمرابی ثمری بود افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال بال وپر من وقف پریشان سفری بود زان روز که شد دیده من باز چو نرگس اوراق دلم خرج پریشان نظری بود بود از دم شمشیر دم صبح نشاطم تا جوشن داودی من بیخبری بود رسوایی شمع است ز پیراهن فانوس در پرده سخن گفتن من پرده دری بود این اشک جگر سوز که شمع از مژه افشاند در دامن فانوس گل تاجوری بود یاری که غبار از دل غم دیده مابرد بی منت وبی مزد نسیم سحری بود چون پرتو خورشید که در آینه افتد از عمر همین بهره من جلوه گری بود از عجز چو شبنم نفتادیم درین باغ افتادگی ما گل روشن گهری بود صائب چه توان کرد به تکلیف عزیزان ورنه طرف خواجه شدن بی بصری بود صائب تبریزی