سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۱۱۸: جان ندارد هر که جانانیش نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان ندارد هر که جانانیش نیست تنگ عیشست آن که بستانیش نیست هر که را صورت نبندد سر عشق صورتی دارد ولی جانیش نیست گر دلی داری به دلبندی بده ضایع آن کشور که سلطانیش نیست کامران آن دل که محبوبیش هست نیکبخت آن سر که سامانیش نیست چشم نابینا زمین و آسمان زان نمی بیند که انسانیش نیست عارفان درویش صاحب درد را پادشا خوانند گر نانیش نیست ماجرای عقل پرسیدم ز عشق گفت معزولست و فرمانیش نیست درد عشق از تندرستی خوشترست گر چه بیش از صبر درمانیش نیست هر که را با ماه رویی سرخوشست دولتی دارد که پایانیش نیست خانه زندانست و تنهایی ضلال هر که چون سعدی گلستانیش نیست سعدی شیرازی