سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۱۰۷: صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم ور نسازد می بباید ساختن با خوی دوست گر قبولم می کند مملوک خود می پرورد ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست هر که را خاطر به روی دوست رغبت می کند بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست هر کسی بی خویشتن جولان عشقی می کند تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست دشمنم را بد نمی خواهم که آن بدبخت را این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست هر کسی را دل به صحرایی و باغی می رود هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست کاش باری باغ و بستان را که تحسین می کنند بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست سعدی شیرازی