صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۳۱۸: پیرانه سر همای سعادت به من رسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیرانه سر همای سعادت به من رسید وقت زوال سایه دولت به من رسید فردی نمانده بود ز مجموعه حواس در فرصتی که نوبت عشرت به من رسید پیمانه ام ز رعشه پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور که نوبت به من رسید بی آسیا ز دانه چه لذت برد کسی دندان نمانده بود چو نعمت به من رسید شد مهربان سپهر به من آخر حیات در وقت صبح خواب فراغت به من رسید صافی که بود قسمت یاران رفته شد درد شرابخانه قسمت به من رسید شد سینه چاک همچو صدف استخوان من تا قطره ای ز ابر مروت به من رسید زان خنده ای که بر رخ من کرد روزگار پنداشتم که صبح قیامت به من رسید صیاد بی کمین به شکاری نمی رسد این فیضها ز گوشه عزلت به من رسید چون چشم یار از نفسم گرد سرمه خاست تا گوشه ای ز عالم وحشت به من رسید مجنون غبار دامن صحرای غیب بود روزی که درد وداغ محبت به من رسید از زهر سبز شد پروبالم چو طوطیان تا گرد کاروان حلاوت به من رسید هر نشأه ای که در جگرخم ذخیره داشت یک کاسه کرد عشق چونوبت به من رسید این خوشه های گوهر سیراب همچو تاک صائب ز فیض اشک ندامت به من رسید صائب تبریزی