امیرشاهی سبزواری
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۶: عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او آن به که درد خویش ندارم نهان از او بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت، تا چند دردسر کشد این آستان از او عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش ور جان کشد بر تو، برنجی بجان از او قمری ز بسکه ناله و فریاد کرد دوش تا صبحدم بخواب نشد باغبان از او دلبر شکست عهد و ز یاران بتافت روی ما را بهیچ روی نبود این گمان از او وقتی به ناز بالش گل تکیه گاه داشت بلبل که یاد می نکند این زمان از او شاهی که بی تو سوخت، ببین داغ بر دلش خود سالها رود که نبینی نشان از او امیرشاهی سبزواری