سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۶۶: هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس آدمی خوی شود ور نه همان جانور است شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه تر است من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست خصم آنم که میان من و تیغت سپر است من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر بند پایی که به دست تو بود تاج سر است دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است سعدی شیرازی