سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۴۲: نشاید گفتن آن کس را دلی هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ندهد بر چنین صورت دل از دست نه منظوری که با او می توان گفت نه خصمی کز کمندش می توان رست به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست نه آزاد از سرش بر می توان خاست نه با او می توان آسوده بنشست اگر دودی رود بی آتشی نیست و گر خونی بیاید کشته ای هست خیالش در نظر، چون آیدم خواب؟ نشاید در به روی دوستان بست نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمی باید دل درمندگان خست به آخر دوستی نتوان بریدن به اول خود نمی بایست پیوست دلی از دست بیرون رفته سعدی نیاید باز تیر رفته از شست سعدی شیرازی