کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۹۶۲: آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل این زد به جامه چاکی وآن بر زمین کلاهی می کرد باز گیسو میشد از آن مشوش می کرد باره گونی در حال ما نگاهی این سوز سینه تاکی آه از دلی که از وی کاریم بر نیامد جز ناله و آهی داری از آن دو ساعد پرسیم استین ها از دلبران که دارد زین دسته دستگاهی در دعویی که پیکان گوئیم حق سینه است از تیر تو ندارد دل راستر گواهی از بس که کشت چشمت مردم بمانم ما پوشیده هر پکیه بین در خانه ها سیاهی گوید کمال فی الفوز صد شعر تر به یک شب لیکن بوصف رویت هریک غزل بماهی کمال الدین خجندی