کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۸۴۰: خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان کمال الدین خجندی