صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۰۷۹: عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد از همعنانیم نفس برق وباد سوخت مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف تا رشته ام به گوهر سیمین بدن رسد افغان که سراسر این خاک سرمه خیز یک کس نیافتم که به داد سخن رسد از سنگ جوی شیر به ناخن کنم روان مشکل به سخت جانی من کوهکن رسد ار کوتهی به داد سر من نمی رسد چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد کوته نمی شود شب یلدای غربتم گر دست من به دامن صبح وطن رسد زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد یک تن خمش ز هرزه درایی نمی شود فریاد من به گوش که در انجمن رسد گردد روان ز دیده یعقوب جوی خون خاری اگر به یوسف گل پیرهن رسد زینسان که من ز فکر فرورفته ام به خود مشکل کسی به غور سخنهای من رسد از دوری وطن دل خود می کند تهی الماس اگر به داد عقیق یمن رسد آواز سرمه خورده به جایی نمی رسد چشم از کسی مدار به داد سخن رسد صائب ز گرمخونی من می شود عقیق سنگ ملامتی که به سروقت من رسد صائب تبریزی