قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۶۵۸: خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی ماییم در هوایش دردی و داستانی از زلف او چه گویم؟ سودای خانه سوزی وز چشم او چه گویم؟ از باده سرگرانی سیمرغ قاف قربیم، از آشیان پریده بر خاک آستانی داریم آشیانی من از جهان عشقم وز دودمان عشقم آراسته جهانی، فرخنده دودمانی! دانی که ملک جاوید اندر جهان چه باشد؟ چشمی که باز باشد پیوسته در عیانی گر سر عشق خواهی از خویشتن فنا شو باشد ز سر هستی یابی دمی امانی ای عاشق سبک رو، در ظل عاشقی شو نشنیده باشی از کس زین راست تر بیانی گر گویدم که: دل ده، دلرا فداش سازم چون گویدم که: جان ده، جانرا دهم روانی بگشای چشم عبرت، تا بینی از حقیقت بر شاهراه وحدت پیوسته کاروانی گویند: عاشقی را در خفیه دار، اما پوشیده چون توانم سری ز غیب دانی؟ از قاسمی چه پرسی؟ کان دردمند مسکین هرجا که هست دارد رویی بر آستانی قاسم انوار