قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۴۳۷: دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم اغیار نمی خواهم، من شیفته یارم گویند که: در عشقش صد جان بجوی باشد گر کار بجان آید، والله که خریدارم فردا که قیامت بو، هرکس بر کس میشو من جمله ترا دانم وز جمله ترا دارم گویی: دل و جانت را پیوسته بما رو کن حق عالم و علامست، پیوسته درین کارم گویند که: منصوری، منصوری و مشهوری از تندی اسرارم منصور زند دارم با من بجفا گفتن در می نتوان سفتن من مرد سحر خیزم، من رند جگر خوارم زان آتش گلناری، کز سبزه دمد بیرون من نار نمی خواهم، من عاشق گلنارم در خانه آب و گل، غافل منشین، ای دل در خانه جان و دل، من خازن اسرارم من قاسم درویشم، من عاشق دلریشم من حافظ اسرارم، من ساکن خمارم قاسم انوار