قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۴۲۵: طلب گاری ز حد بگذشت و ما محروم و نامحرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
طلب گاری ز حد بگذشت و ما محروم و نامحرم دریغ این جان محروم از جراحت های بی مرهم! دلم از غم بجان آمد، ندانم تا چه سان آمد؟ مگر از آسمان آمد ببام من نشان غم چنان در یار حیرانم که کفر اوست ایمانم چو من خود را نمی دانم، چه جای عالم و آدم؟ بیا، ای ساقی جانها، بیار آن باده حمرا تویی درمان مخموران، بدست تست جام جم تو نور چشم اعیانی، که جانها از تو می نازند تو جان جمله دلهایی، دل و جان همه عالم بکویت آمدم افتان و خیزان بهر دیداری امید جان بلطف تست، اگر بیش آمدم، گر کم ز سر حسن تو قاسم سخن بسیار گفت، اما دریغا! عمر آخر شد، جکایت هم چنان مبهم قاسم انوار