قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۴۰۰: خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود گویی از باده سرشتند در و دیوارش پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید پرتو روی تو چون می شکند بازارش ای دل، ای دل، تو بهر کس که رسی در ره عشق چون درو معرفتی نیست، عدم پندارش گر مغی در ره حق دعوی اسلام کند نکنی باور ازو، تا نبری زنارش هر کرا نور یقین نیست عجب مرده دلیست! عشق می گوید و من می شنوم گفتارش گر سخن تند کند راهروی در ره عشق چون ز مستان خرابست، مسلم دارش عاشقان را همه درد از تو و درمان از تو هر که بیمار تو شد هم تو کنی تیمارش قاسمی، گفته مردم همگی روی و ریاست رهرو آنست که پاکیزه بود کردارش قاسم انوار