قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۸: سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست «لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب این همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست ای دل، اندر راه عشق او درآ و غم مخور مایه شادی عالم خوردن غمهای اوست عقل اگر در بزم مستان لاف هشیاری زند با وجود چشم می گونش کرا پروای اوست؟ گر بجای مرهمی زخمی رسد، زآن هم مترس در فنا تسلیم شو، کان هم ز مرهمهای اوست از تو تنها ماند قاسم، از تو تنها کس مباد لاجرم غمهای عالم بر تن تنهای اوست قاسم انوار